حجم سیاه دونده

ساخت وبلاگ
مرگ مسئله‌ی عجیبی است. آدم‌ها در کل عمرشان جوری زندگی می‌کنند که انگار مرگ اصلا وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقت‌ها مهم‌ترین دلیل زندگی است. بعضی‌ها آن‌قدر زود متوجه حضور مرگ می‌شوند که با شور و هیجان بیشتر، با لجبازی یا با دیوانه‌بازی بیشتر زندگی می‌کنند. بعضی ها باید حضور مداوم مرگ را حس کنند تا بفهمند نقطه‌ی مقابلش چیست. بعضی‌ها آن‌قدر درگیرش هستند که حتی قبل از این‌که اجلشان سربرسد، توی اتاق حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : خواندنی, نویسنده : 9monologue9 بازدید : 232 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

امروز تو کلینیک بحث مهر و اول مدرسه و بچه‌هایی شد که توان مالی خرید کیف و کفش و لباس و لوازم مدرسه رو ندارن. گفتم "برای بعضی بچه‌ها، اول مهر بجای اینکه ذوق و شوق داشته باشه، بیشتر حسرت داره" و بعد خودم شدید رفتم تو فکر. فکر روز اول مدرسه‌م که حتی مقنعه‌ی سفید سرم که هیچ قیمتی نداره دست دوم بود. فکر اون وقتایی که میومدن سر کلاس اسم بچه‌ها رو صدا می‌زدن که بهشون کمک کنن و من مدام استرس داشتم که نکنه حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 237 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

آیفون زنگ زد. برداشتم. _ ببخشید هونگ (هاون) دارین؟ من همسایه‌تونم. من: "مامان میگه همسایه است. هونگ میخواد." مامان: "برو ببین کیه" من: "عسل تو برو، آماده‌ای." عسل رفته و برمی‌گردد: "من که نمیشناسمش مامان. خودتون برین ببینین میشناسین" مامان رفته و برمی‌گردد: "منم ندیده بودمش تو محل. گفت خونه‌اش کنار سوپری چهارراه بعده. تازه گفت یه بارم اومده خونه‌مون! ولی من نشناختمش." من: "یعنی بهش هونگ نمیدین؟" حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : همسایه؟, نویسنده : 9monologue9 بازدید : 252 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

امشب شهادت‌نامه‌ی عشاق امضا می‌شود...

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 235 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

از دیشب حالم بده. نصف شب از لرز و تهوع بیدار شدم، استفراغ کردم و با سه لا پتو خوابیدم. صبحانه نتونستم بخورم. با مامان و آقای و هدهد رفتیم بیرون دسته‌ها رو ببینیم. هر چند قدم چیزی تعارف می‌کردن. فقط دوتا چای و یه خرما خوردم و استثناءً قرص، که هیچوقت نمی‌خورم. دسته‌ی هم‌وطن‌ها رو دیدیم به چه طویلی! فقط سینه می‌زدن. طبل و سنج و زنجیر نداشتن و چون اینطوری صداشون تو صدای بقیه‌ی دسته‌ها گم می‌شد، با پرچ حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 331 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

از اوووون هفته تا الان درصددم این گردالو رو بپزم، قسمت نشد. یا بیرونم، یا خونه‌ام و کار دارم، یا مهندس شهرستانه، یا عاشورا تاسوعاست یا هزار و یک دلیل دیگه! دلتون نخواد، دهنتون آب نیفته؛ ولی خیلی خوشمزه شده بود !In progress آخرش شد این، بدون تزئین :) چون خوب دراومد، برآن شدم یه دفعه دوستامم دعوت کنم به صرف پیتزا :) + دستور مختصر و هول‌هولکی :) : سینه‌ی مرغ رو با پیاز و زردچوبه و نمک می‌پزیم حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 240 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

امسال لابلای یکی از دیوارهای حیاط ما یه گلّه! زنبور لانه گزیدن. در واقع حیوان خانگی ما محسوب میشن. از اون دسته حیوانات اهلی وحشی! یعنی ماجراهای تعقیب و گریز هم داشتیم باهاشون. دو بار هم تا حالا آبجیم و آقای رو نیش زدن! یه بار یکیشون من رو هم خیلی سمج و مصمم دنبال کرده بود که خدا رو شکر نیشش به سنگ خورد. این‌ها صبح علی‌الطلوع، نه ببخشید، علی‌السحر بیدار میشن و انگار از سردی هوا به خودشون می‌لرزن! حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 241 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

کلینیک عصری که میرم پرسنل کمی داره. به خاطر همین سعی می‌کنن مناسبت‌ها رو برگزار کنن. مثلا روز پرستار و پزشک و روانشناس و... و همچنین تولدها. یادمه چند روز بعد از شروع کارم تو این کلینیک روز پرستار بود. دکتر هم به همین مناسبت کیک گرفته بود. وسطای شیفت بودیم که خانم ص با کیک اومد تو اتاق من. من چون خودم مامام، اصلا به ذهنم خطور نکرد که اینا بابت روز پرستار واسه من کیک گرفتن! هنوز یخمم با هیچ‌کدوم ا حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 310 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

دیروز یه نیمرو با سیب درست کردم به شکل صورت آدم! گفته بودم خلاقیتم خیلی پایینه؟ دفعه‌ی اول بود یه غذا!ی شکلی درست می‌کردم و خوب خودم ذوق‌زده شدم :) آوردم سر سفره مامان و آقای گفتن "این دیگه چیه؟" گفتم "از اینا واسه بچه‌ها میپزن که با اشتها غذا بخورن! راستی امروز روز کودکه هااا!" آقای هم گفتن "آخی! کودک بابا!" از گذاردن عکس تخم‌مرغ (با اینکه مالی هم نبود!!!) معذورم، زیرا جداً از تبارک می‌ترسم! زیر حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 271 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24

نامیرا رو خیلی وقته تموم کردم ولی هیچی به ذهنم نمیاد که بنویسم. مختصری که میگم نظر شخصیمه و صددرصد ناقص و احتمالا اشتباه. همین الان میگم اگه کسی قصد خوندنش رو داره اینا رو نخونه. چون خوندن کتاب با پیش‌داوری لطفی نداره. در کل اگه نظر منو بخواید کتاب متوسطی بود، در مجموع از صد بهش چهل و پنج تا پنجاه و پنج میدم. (این یعنی ارزش خوندن داره از نظر من) اول اینکه یه سوالی رو مدام تو کتاب تکرار می‌کرد ک حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 255 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 8:24